روزی از همین روزها شاگردی از معلمی پرسید
چگونه اندیشه خویش را عمق دهم؟
معلم لبحند زد،گفت:اقراء و بیندیش و بیندیش و بیندیش.
شاگرد گفت:چرا؟ معلم گفت: هر کتابی همانند دارویی ست که چون ان را نوشی ان شا الله یک برگ به برگ های درخت وجودت افزوده میشود از این طریق میتوانی بیشتر از نور بهرمند شوی و برای روح گرسنه خویش غذا فراهم سازی و با اندیشدن ریشه های خویش را در خاک افرینش گسترش دهی تا اندیشه تشنه خویش را به اب برسانی ان هم نه این اب هایی که چون بنوشی تشنگی را فزون کند .ان اب که چون بنوشی تا ابد سیراب شوی .اب حیات
شاگرد گفت :در این انبوه واژگان این دریای سطر ها و این جنگل برگها و این شهر فصل ها و این کشور عنوان ها در جستجوی چه باشم؟
معلم گفت :در جستجوی خویش. در جستجوی ان خودی که با به دنیا امدن ان را فراموش ساخته ای.فرزندم در طلب چالاک باش زین فتح باب میطلب الله اعلم بصواب.
فرزندم بدان کتاب بد چون رفیق بد است که نه برایت دنیا میگذارد و نه اخرت.همچون زهری است که اندیشه و روح و وجود را بیمار میسازد.پس دوستان را مراقب باش.
و شاگرد گفت: ای معلم قران را چگونه بخوانم؟
معلم باز لبخندی زد وگفت:
اقراء.اقراء بسم رب الذی خلق. قران را انگونه بخوان که گویی کنون بر تو نازل شده است بر خود تو.بیندیش در ان که چرا اعجاز است از حکمت ان بپرس و جستجویی بدار که قران کتاب زندگانیست.
در قران به دنبال خویش بگرد و بنگر اب حیات کجاست.